خاطرات خطری من /38
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

+کاش...فقط خواب بود...کاش مث این بچهـ وقتی بیدار مشدممم هیچی واسممم مهممم نبودجزمادر

+من مٌردممم...خودمو زنده به گورکردممم...چیزی واس ازدست دادن دیه ندارممم

+مامانممم میخواممم برممم توی همون قنداق راحت و اروممم...بذار بگن عین بچه قنداقی زر زر میکنه!

+درموقع مناسب به همه سرمیزنممم

شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے دوباره برگشته ام به دوران کودکی،امانه کودکی های قدیم!کودکی عشق...دارم یادمیگیرم افبای عشق را...درکلاس سکوت تو!راستی استاد...درس امروز...





:: بازدید از این مطلب : 458
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 مرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست